من یه موقع اصلا هیچی به نظرم نمیاد که اینجا بنویسم یه موقع هم اینقدر اتفاقات گوناگون می افته که اصلا فرصت نمی کنم چیزی اینجا بنویسم . مثل همین الان . توی این یکی دو هفته اخیر کلی اتفاقات خوب و بد افتاده که هیچ کدومشون رو ننوشتم . الان فقط می خوام یکی از اون اتفاقات رو بنویسم . در واقع مهمترین اتفاق . یعنی قبولی احسان توی کنکور . خدا رو شکر که قبول شد . خداییش تلاش خودش رو هم کرد . البته از این اتفاق بیشتر از دو هفته می گذره . اما چون بلافاصله بعد از اون یه موضوع دیگه پیش اومد ، همه قبولی احسان رو فراموش کردن . در واقع به دهن هممون زهر شد . به هر حال من خیلی خوشحالم که احسان قبول شده . آخه اگه قبول نمی شد خیلی زور داشت . چون پارسال قبول شده بود و به خاطر یه سری مسائل نشد که بره ، امسال هممون خدا خدا می کردیم که قبول بشه . خوب ، خدا رو شکر قبول هم شد . حداقل الان می دونیم که میره دانشگاه . سرگردون نیست . مامانم خوب حرفی می زنه . میگه آدم تو این زمونه یا باید درس خونده باشه یا سرمایه داشته باشه . ما که سرمایه یا مغازه ای نداریم که اگه احسان و محسن درس نخوندن ، خیالمون راحت باشه که یه کاری دارن . بنابراین باید برن دنبال درس .
هر چند که تو این مملکت خیلی نمی تونی مطمئن باشی که با درس خوندن ، می تونی آینده مطمئنی داشته باشی . ولی به هر حال بهتر از بی کاریه .